شبی که خورشید از شمشیر زهرآگین ضربت میخورد و تا سفیدی مغز فرو می رود اما، اما از پا نمی افتد بلکه فریاد رستگاری سر میدهد

شب کسی است که ابن ابی الحدید عالم سنی در وصفش میگوید: 

یا قالع الباب الذی عن هزّه

عجرت اکفّ اربعون و اربع

هان ای بزرگ پیشوای رادی و سرافرازی! ای برکننده ی دروازه ای که چهل و چهار نفر از به حرکت درآوردن آن ناتوان بودند!

مرد نه ابرمردی که در جنگ احد نود زخم کوچک و بزرگ بر پیکر مقدسش وارد میشود ولی خم به ابرو نمی آورد


چنین کسی مگر میشود از پا بیفتد؟


اما تاریخ آن روز را فراموش نخواهد کرد:

در اصول کافی از حضرت موسی کاظم علیه السلام نقل شده که خدای تعالی، جبرئیل و میکاییل و ملائکه ی مقرب خود را به حضور پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و امیرالمومنین علیه السلام فرستاده تا در حضور ایشان عهد و پیمان الهی بر صبر نمودن در مصائب بر امیر مومنان عرضه شود.

اما وقتی امام بزرگترین و تلخ ترین مصیبت را شنید...


به آن خدایی که دانه را شکافت و نفس انسان را آفرید هرآینه برای او بیان کن که حرمت شکسته خواهد شد و آن همان حرمت خدا و حرمت رسول خدا [یعنی حرمت پاره تن پیامبر حضرت زهرا سلام الله علیها ] میباشد، و همچنین محاسنش با خون تازه سرش خضاب خواهد شد، امیر مومنان فرمود چون این کلمه را [شکسته شدن حرمت حضرت زهرا یعنی در، دیوار و مسمار، کوچه و گوشواره...]

از جبرئیل امین دریافتم بیهوش شدم تا اینکه با صورت به زمین افتادم 

گفتم: بله قبول کردم و راضی شدم...



این سخن ورد زبان ها افتاد

دیدی آخر علی از پا افتاد...