شیخ مفید و عده ی دیگر از علما روایت کرده اند:در زمانی که صالح بن وصیف، امام حسن عسگری(علیه السلام)را حبس کرده بود،بنی العباس(لعنة اللّه علیهم)بر او داخل شدند و به او گفتند:بر او تنگ بگیر و راحتی به او مده.


صالح گفت:چه کنم با او؟ او را سپرده ام به دست دو نفر که بدترین افرادی هستند که تا به حال پیدا کرده ام،یکی اسمش علی بن یارمش است و دیگری اقتامش.


ولی بسیار متعجبم که آن دو اهل نماز و روزه گشته اند و به مقامی عظیم رسیده اند!!![تا چشم دشمنان اهل بیت در بیاد]بعد از آن دستور داد آن دو نفر را بیاورند و بعد از مدتی آن دو نفر حاضر شدند.رو به آن دو کرد و در حالی که خشمگین بود فریاد زد:وای بر شما،چه رابطه ای با این شخص دارید؟


گفتند چه بگوئیم در حق مردی که روزها روزه می گیرد و شبها تا صبح مشغول عبادت است،با کسی حرف نمیزند و فقط به عبادت مشغول است،هر وقت به ما نگاهی می اندازد بدن ما می لرزد و چنان حالتی به ما دست می دهد که دیگر مالک نفس خود نیستیم و جلوی خودمان را نمی توانیم بگیریم.[اینجاست که باید گفت:آقاجان،ای که یک گوشه چشمت غم دنیا ببرد/حیف باشد که تو باشیو مرا غم ببرد]


بنی العباس تا چنین شنیدند در کمال ذلت و خواری و به بدترین حال از آن مجلس بیرون شدند.1


1.الارشاد،ج1،ص334

روضة الواعظین،ص248

بحارالانوار،ج50،ص308

و...


یا ایها العزیز مَسَّنا و اهلنا الضر و جِئنا ببضاعة مُزجاة فاَوفِ لَنَا الکَیل و تَصَدَّق علینا ؛ ان اللّه یَجزِی المتصدّقین.



آقا، اگر خارم کنار گل نشستم...


 


 "ضد اشتباه:Anti Error "