عبدالملک بن عمر گفت: «دیدم سر حضرت حسین -علیه السّلام- در قصر کوفه پیش ابن زیاد[لعنة الله علیه] نهاده شده است؛ بعد از آن، دیدم سر ابن زیاد در همان قصر پیش مختار نهاده؛ پس دیدم سر مختار پیش مصعب نهاده؛ سپس دیدم سر مصعب پیش عبدالملک نهاده و تمام این مدت دوازده سال بیش نبود.»
و گویند: «وقتی عبدالملک[مروان] در قصر نشسته بود و سر مصعب پیش او در طشتی نهاده بودند، شخصی این خبر دهشت اثر[=ترسناک] بگفت. عبدالملک متوحش گشت[=بسیار ترسید] برخاست و فرمان داد آن قصر را خراب کنند!»
عبدالملک مروان -که خدا بر عذابش بیفزاید- به جای اینکه خودش و نفسش را خراب کند، دستور داد قصر را خراب کنند! ، به جای اینکه دیوار ظلم و ستم و آمال و حرصش را بشکند، در و دیوار قصر را شکست!
همه ما بر عبدالملک تاسف میخوریم و خدا را شکر میکنیم که در مکتب اهل بیت علیهم السلام بزرگ شده ایم، اما
اما مثل اینکه این کار عبدالملک برای بسیاری از ما آشناست!
مثلاً با دوست یا آشنایی که عیب ما را گوشزد میکند قطع رابطه میکنیم؛
با کسی که ما را امر به معروف یا نهی از منکر میکند، اگر فحشش ندهیم حتما با او برخوردی میکنیم که از کارش پشیمان شود، آخر به او چه مربوط که از ما ایراد بگیرد، یک نگاه به خودش بیندازد و بعد به فکر گیر دادن به بقیه بیفتد.
با مادر و پدری که جامعه را خیلی بیشتر از ما میشناسند، درشت گویی میکنیم، آخر اینها فکرشان قدیمیست و به روز نیستند.
چرا به جای اینکه نفس مغرور و ناسپاسمان را خراب کنیم، نشان دهنده اشتباهمان را خراب میکنیم؟! حال هر کس و هر چه که میخواهد باشد.
به جای اینکه سیاهی صورت و سیرتمان را بشکنیم، آیینه روبه رویمان را میشکنیم!
خدایا! آیا واقعا الگوی ما، اهل بیت علیهم السلام هستند یا نعوذ بالله مروانیان؟!
(کپی با ذکر منبع)
"ضد اشتباه:Anti Error "